ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

ایلیا پسر، قند عسل

پدربزرگ ایلیا

سلام، راستی من نگفتم که دو روز قیل از تولد ایلیا جان، پدربزرگش (از این به بعد پدر ) در مسافرت دچار بیماری شد. امروز ایشون قراره که به خونه برگرده  و برای اولین بار آقا ایلیا پدر جونشو ببینه. ایلیا جان خیلی برای این لحظه بیقراری میکنه پدری بیشتر مراقب خودت باش که ایلیا جان خیلی دوست داره ...
26 بهمن 1390

ایلیا جان، نفس بابا یک ماهه شد!

سلام، مژده مژده! ایلیا جان نفس بابا یک ماهه شد. به همین مناسبت من و مامان و ایلیا تصمیم گرفتیم یک جشن تولد جمع و جور و خودمونی بگیریم. این جشن دقایقی پیش به پایان رسید و بلافاصله خبر اون توسط تمام خبرگزاری‌های معتبر دنیا پخش شد اما خبرگزاری رسمی ایلیا پسر قند عسل ، هم اکنون برخی عکس‌های این مراسم رو منتشر می‌کند. برای مشاهده عکس‌ها روی ادامه مطلب کلیک کنید... سلام، مژده مژده! ایلیا جان نفس بابا یک ماهه شد. به همین مناسبت من و مامان و ایلیا تصمیم گرفتیم یک جشن تولد جمع و جور و خودمونی بگیریم. این جشن دقایقی پیش به پایان رسید و بلافاصله خبر اون توسط تمام خبرگزاری‌های معتبر دنیا پخش شد اما خبرگزاری...
26 بهمن 1390

دختر عمو مهسا

بازم سلام، شنبه‌ای که گذشت، عمو محسن و خانواده برای دیدن ایلیا به خونمون اومدند. نه اینکه تا حالا دیدن ایلیا جان نیومده باشند. به خاطر لطف زیادشون به ما، خونمون را برای چندمین بار نورانی کردند  در حین این میهمانی من فرصتو غنیمت دیدم و چند تا عکس از ایلیا جان و دختر عموش، مهسای عزیزم انداختم.   برای دیدن عکس‌ها روی ادامه مطلب کلیک کنید ... بازم سلام، شنبه‌ای که گذشت، عمو محسن و خانواده برای دیدن ایلیا به خونمون اومدند. نه اینکه تا حالا دیدن ایلیا جان نیومده باشند. به خاطر لطف زیادشون به ما، خونمون را برای چندمین بار نورانی کردند  در حین این میهمانی من فرصتو غنیمت دیدم و چند تا عکس از ایلیا جان و دخ...
21 بهمن 1390

قربانی

سلام، بابای ایلیای عزیز یک هفته کاری شلوغ رو پشت سر گذاشت و به همین دلیل تو به روز کردن وبلاگ گل پسرش یکم تنبلی کرد، ولی حالا برگشته تا جبران کنه  جمعه هفته گذشته (18 روزگی ایلیا)، ما ایلیا جان رو از خونه مادر جونش (مادر بزرگ ایلیای عزیزم) به خونمون آوردیم و زندگی 3 نفرمون رسما شکل گرفت. در پست قبلی گفتم که مرکز بهداشت با یه اشتباه بزرگ و با دادن نتیجه آزمایش اشتباه ما رو چقدر نگران کرد. این اشتباه باعث شد تا ما در  اجرای تصمیم خودمون، قربانی کردن گوسفند، تعجیل کنیم. بنابراین در مسیر بازگشت به خانه، یه گوسفند کوچولو موچولو برای آقا ایلیا قربانی کردیم. ان شاالله که آقا ایلیا و همه عزیزای شما در صحت و سلامت باشند. ...
21 بهمن 1390

یک شوک شدید

سلام، پنجشنبه هفته گذشته از مرکز بهداشت با من تماس گرفتند و گفتند که به دلایلی باید تست غربالگری ایلیا جان تکرار بشه. هر چی اصرار کردم دلیلش رو بهم نگفتند! سلام، پنجشنبه هفته گذشته از مرکز بهداشت با من تماس گرفتند و گفتند که به دلایلی باید تست غربالگری ایلیا جان تکرار بشه. هر چی اصرار کردم دلیلش رو بهم نگفتند! به سرعت مرخصی گرفتم و با عجله رفتم خونه و ایلیا رو بردم مرکز بهداشت. به محض ورود به اتاق دکتر نه گذاشت و نه برداشت و گفت پسرتون فابیسم داره دنیا دور سرم چرخید. حسابی قاطی کرده بودم. خلاصه کنم. اسلسا رو بردم خونه و خودم به بهونه بنزین زدن رفتم یه هوایی بخورم. دوباره از مرکز بهداشت بهم زنگ زدند و گفتند که نتایچ آزمایش یک ...
15 بهمن 1390

خیال ایلیا جان راحت شد!

سلام به همه، دیشب ایلیا جان رو بردیم دکتر و آخرین مرحله باقی مانده برای یک آقا پسر رو انجام دادیم و خیال پسرم راحت شد. عزیز دلم اونقدر صبر و آرامش به خرج داد که باباشو شرمنده کرد! امیدوارم که ایلیای عزیزم همیشه با قدرت و آرامش در مقابل مسائل جدی تر زندگی وایسه ...
12 بهمن 1390

چندتا حالت فشن

سلام، اول باید بگم که به پیشنهاد یکی از دوستان، علیرضا جان، از این به بعد روایت‌ها از زبان خودم خواهد بود تا بعدا ایلیا جان با خوندن این مطالب لذت بیشتری ببره. حالا چند تا عکس فشن از پسر عزیزم ایلیا میذارم، البته این عکسها کپی رایت داره!   اینم یه عکس دیگه تا شایعه نکنید ایلیا بلد نیستم بخنده!   اینم یه عکس شیطون ...
6 بهمن 1390

من بزرگ شدم!

سلام به همه٬ من دیروز یک هفته ام تموم شد و بزرگتر شدم. ایلیا هر روز بهتر از دیروز! در ضمن دیگخ دستبند توی این عکس رو دستم نیست! ...
4 بهمن 1390

وای بند نافم افتاد!

سلام به همه نی‌نی‌های پیشکسوت و نی‌نی‌های در راه! دیروز، یکشنبه در حالیکه من در خواب بودم، بند نافم افتاد و من راحت شدم! بابایی حسابی برام ذوق کرد. حالا هم یک عکس عزیز از خوابم براتون میذارم تا حالشو ببرید ... ...
3 بهمن 1390